۱۴۰۴ خرداد ۱۵, پنجشنبه

برق آمد،رفت،آمد،رفت،آمد،باز رفت

 برق آمد،رفت،آمد،رفت،آمد،باز رفت

آب کم کم قطع شد،تا برق آمد گاز رفت


آسمان آتش به سر شد،دود بندر را گرفت

آب صادر شد به لبنان،برق در اهواز رفت


مقصد ما شهرِ رؤیا بود،اما شیخ شهر

اینقدر این پا و آن پا کرد،تا پرواز رفت


وقت استیلایِ اسکندر بر این سامان نرفت

آنچه در دورانِ فعلی بر سرِ شیراز رفت


خویِ حیوانیش می چَربد به خُلقِ آدمیش 

هر که عمری در پیِ ادیانِ انسان ساز رفت


هرچه شاهان قرنها بر ما ستم کردند،شیخ

جمع بندی کرد و بر این خاک،بی اغماض رفت


شرح حالی بود تکراری و قدری درد دل

آنچه در این شعر،صد البته با ایجاز رفت


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرات خود را ارسال کنید