فرصتی باقی نماند ای ظلم،آنِ رفتن است
رو به پایان است این ظلمت،زمان رفتن است
با وجود اینکه معلوم است اوضاع جهان
در درونت هر خیالی جز گمان رفتن است
ظالمان را یک به یک از تخت پایین می کشند
چشمها را باز کن اینها نشان رفتن است
در مسیر سیل مردم خانه ات را ساختی
کفش هایت را به پا کن تا توان رفتن است
شب به پایان می رسد،هر آمدن را رفتنی ست
در سحرگاهان مؤذن نوحه خوان رفتن است
آخرین تاریک و روشن های دنیا را ببین
گوش کن تکبیرها را،این اذان رفتن است
قصه لالایی و خواباندنِ یک طفل نیست
آنچه می خوانم برایت داستان رفتن است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرات خود را ارسال کنید